تاريخ : | 14:33 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

همیشه اینا یاد بگیرید

 

 

ک همیشه و هرجا فقط و فقط واسه ی خودتون باشید

ن واسه کسی حرص بخورید و ن واسه کسی خودتونا کوچیک کنید

 

 

خیلیامون با این کارا خودمونا از دست دادیم ....

 

MANO O ARTIM
تاريخ : | 13:38 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

مردانگی آنجاست …

 

جایی که پسر بچه ای هنگام بازی برای اینکه دوست فقیرش

خوراکی هایش را بخورد ، نقش فروشنده را بازی کرد

MANO O ARTIM
تاريخ : | 12:39 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

سلام خدمت همه ی دوستای خوبم

ببخشید چندروزی نتم مشکل داشت و ی جورایی قطع شده بود

و نتونستم ب وب سر بزنم


ممنونم بابت نظراتتون و شرمنده ک نتونستم بهتون سر بزنم.

MANO O ARTIM
تاريخ : | 12:28 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

 

 

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

 

 

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

MANO O ARTIM
تاريخ : | 12:24 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

خواستن همیشه توانستن نیست.

گاهی فقط

داغ بزرگی است

که تا ابد بر دلت می ماند.

MANO O ARTIM
تاريخ : | 10:31 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

يك روز مي بوسمت!
فوقش خدا منو ميبره جهنم!
فوقش ميشم ابليس!
اون وقت تو هم به خاطر اينكه ابليس تو رو بوسيده جهنمي ميشي!
جهنم كه اومدي اونجا پيدات ميكنم و هر روز مي بوسمت!

واي خدا چه بهشتي ميشه جهنم!

 

MANO O ARTIM
تاريخ : | 9:42 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

انصـاف نیـست ،

کـه دنیـا آنقـدر کوچـک باشـد که آدم هـای تـکراری را روزی صـد بـار ببینـیم !

و

آنـقدربـزرگ بـاشـد که نتوانیم آن کسی را که میخـواهیـم حتـی یـک بـار ببینیـم . . .

 

MANO O ARTIM
تاريخ : | 9:20 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

سلام خدمت همه ی دوستان;

از امروز دوباره بدبختیامون شروع میشه و

اون چیزی نیس ب جز (دانشگاه)

اخه تا وقتی نت هس کسی حال دانشگاه را داره ؟؟؟

عاغااااااااااااا اگه ما زیادی وقت نداشتیم بدونید ک دانشگاهیم...

MANO O ARTIM
تاريخ : | 5:16 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

MANO O ARTIM
تاريخ : | 4:20 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

از پشت کوه آمده ام...
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!

ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد، تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!

 

MANO O ARTIM
تاريخ : | 3:17 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

 
 
پــسَــر بــودن یـَعــنـی فقط تا اخر دبستان بابا مامان پُشت سرتن بعدش جامعه بزرگت میکنه

پــسَــر بــودن یـَعــنـی فقط یک سال وقت داری کنکور قبول نشی ...

پــسَــر بــودن یـَعــنـی بعد 18 یا سربازی یا سربار ...

پــسَــر بــودن یـَعــنـی استرس سربازی یا درس خوندن بدون استرس

پــسَــر بــودن یـَعــنـی یـَعــنـی بابا...

مرد ِ خونه بودن سنم نمیشناسه یـَعــنـی چی؟

یـَعــنـی بابا نباشه باید نون بدی حالا 5 ساله یا 50 ساله...

پــسَــر بــودن یـَعــنـی حفظ خواهر و مادر و همسر از هرچی هیزه . . .

پــسَــر بــودن یـَعــنـی ازادی که از "ا" اولش تا "ی" اخرش همش مسئولیـت و حصار ..

پــسَــر بــودن یـَعــنـی جنگ که شد گوشت ِ تنت سپر ناموسته...

پــسَــر بــودن یـَعــنـی سگ دو زدن واسه یه لقمه نون که جلو زن و بچه کم نیاری ...

پــسَــر بــودن یـَعــنـی واسه عید لباس نخری تا بچت هرچی دوست داره بخره ...

پــسَــر بــودن یـَعــنـی بی پول عاشق نشی...

پــسَــر بــودن یـَعــنـی حرفایی که میمونه تو دلت ...

پــسَــر بــودن یـَعــنـی همیشه بدهکار بودن به همه ...

پــسَــر بــودن یـَعــنـی روز بعد ِ سربازی همه تحویلت میگیرن روز ِ دوم به چشم زالو نگات میکنن ...

پــسَــر بــودن یـَعــنـی مسئولیت..


مسئولیت ..





منبع:30gar-live.lxb.com
 
 
 

MANO O ARTIM
تاريخ : | 1:56 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

هستن دخترایی که نگران پاک شدن ارایششون نیستن

چون ارایش ندارن...

هستن دخترایی که وقتی یه پسر پول دار میبینن دلشون نمیلرزه

چون دلشون دله ن ژله...

هستن دخترایی که با دیدن ماشین پسرا کف نمیکنن

چون دخترن ن دلستر...

هستن دخترایی که واسه معشوقشون رفتار و تیپ و خیلی چیزاشونا تغییر میدن

چون اینا واقعا دخترن ...

MANO O ARTIM
تاريخ : | 23:16 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

 

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

 

پرسیدند : چه می کنی ؟

 

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی

 

آتش می ریزم !

 

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد!

 

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت

 

در آتش

 

 

می سوخت تو چه کردی؟

 

پاسخ میدهم : هر آنچه از من بر می آمد

MANO O ARTIM
تاريخ : | 23:15 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

 

صفت " عقـده ای " رو اگه از لغت نامه حذف کنن

 

یـــه سریــــا رســــمأ بی هویــت می شــــن

MANO O ARTIM
تاريخ : | 23:2 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

بچه که بودم فکر می کردم وقتی یه مارمولک بزرگ شه می شه مار !

 

ولی حالا فهمیدم که یه مارمولک تا ابد یه مارمولک باقی می مونه

 

همون جوری که یه ادم عوضی تا اخر عمرش یه ادم عوضی می مونه

 

 
MANO O ARTIM
تاريخ : | 22:53 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

دلـتنگی‌هایـم را زیـر دوش حمّــام می‌بَـرم ..،

 

بُـغـضـم را …

 

میـان شُـرشُـر آبِ داغ می‌تـرکـانـم، تا همـه فـکـر کننـد ..؛

 

قرمـزیِ چشمـانـم از دم کـردنِ حمّـام است ..!.!

 

MANO O ARTIM
تاريخ : | 22:47 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

MANO O ARTIM
تاريخ : | 22:19 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

دختر خانوماااااااااااااااااااااااااااااااااااا روز دختر مبارک

ب پای هم پیر بشین خخخخخخخخخ

MANO O ARTIM
تاريخ : | 18:32 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

دلم که گرفته باشد،

با صدای...     

دستفروش دوره گرد هم...

گریه میکنم ،

چه برسد به...

مرور خاطرات باهم بودنمان.....!!

MANO O ARTIM
تاريخ : | 18:8 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

 وقتی که تمام شیر ها پاکتی اند...

 

وقتی همه ی پلنگ ها صورتی اند..

 

وقتی که دوپینگ قهرمان میسازد..

 

ایراد مگیر که عشق ها ساعتی اند..

 


MANO O ARTIM
تاريخ : | 12:49 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza
به بعضیا باید گفت :
 
عزیزم تو از شعورت استفاده کن ،
 
 
اگه تموم شد من بازم برات میخرم !
MANO O ARTIM
تاريخ : | 11:40 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

بعد از مردنم سرم را جدا کنید و بگذارید روی شانه ام

 

 

شانه ای که سر می خواست

و

سری که شانه میخواست …

 

 

هر دو را به آرزویشان برسانید!

MANO O ARTIM
تاريخ : | 11:31 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

به یاد همه اونایی که از پیش مارفتند....


چه اونایی که مرگ اونا رو برده ...


چه اونایی که باد اونا رو برده...


ولی ما هنوز به خدا سفارششون میکنیم....

MANO O ARTIM
تاريخ : | 5:16 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza
بیخیال حرفای مردم
بیا مرا ببوس
آنها پشت سر خدا هم که خداست حرف می زنند
وای به حال من و تو .....!
 
MANO O ARTIM
تاريخ : | 1:57 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

اگه کسی به خاطر چیزای احمقانه و کوچیک از دستت عصبانی شد

یعنی که خیلی دوستت داره.

MANO O ARTIM
تاريخ : | 23:59 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

همش چهار سالم بود یه دختر چشم عسلی با موهای بلند ومشکی،صورتم کمی آفتاب سوخته شده بود چون ظهرا توی کوچه توپ بازی میکردم صمیمی ترین دوستم پرستو بود که توی کوچه بازی میکردیم. پرهام شش ساله برادر پرستو بود که باآن موهای پرپشت وقارچی و چشمای مشتاقش به من نگاه میکرد اون روز پرستو نیومده بود و من تنهایی توی کوچه بازی میکردم پرهام روی پله دم خونشون نشسته بود ونگام میکرد وقتی دیدم یه ساعته زل زده به من
گفتم: میای بازی؟ ولی اون همونطور سرشو به علامت نفی تکون داد خیلی حرصم گرفت فکر کرده بود کیه که خودشو واسه من میگیره! ازاون روز ازش بدم اومد!…
حالا هفت ساله بودم یه دختر کوچولویی که تازه الفبا یادگرفته بود اون روز رفتم خونه پرستو اینا پرهام نه ساله هنوز همانطور یه گوشه نشته بود و منو نگاه میکردا میخواستیم مشقامونو بنویسیم ولی وقتی مامان پرستو رفت بیرون یهو شیطنتمون گل کرد مشقامونو ننوشتیم که هیچ کلی شیطونی کردیم آخرسر رفتم خونه وبرای اینکه مامانم شک نکنه رفتم بخوابم توی دلم گفتم: خدای مهربون؟ من از خط کش بلند وفلزی معلممون میترسم آخه دردم میگیره خودت کمکم کن…
روز بعد معلم دفتر مشقارو نگاه کرد وهرکی ننوشته بود با خطش کتک میخورد اشکم داشت درمیومد بااینکه میدونستم هیچی ننوشتم دفترمو به خانم دادم اونم با لبخند گفت: بچه ها از ستاره یاد بگیرید ببینید چه مشقاشو خوش خط نوشته!
عجیب بود من که هیچی ننوشته بودم؟ دفترمو نگاه کردم  با خط خوش یه  بار از روی الفبا نوشته شده بود با خودم گفتم حتما خدا یکی از فرشته هاشو فرستاده که مشقای منو بنویسه این ماجرا هم فراموش شد تا اینکه ده ساله شدم پرهام دوازده ساله هنوز همانطور مظلومانه نگاهم میکرد ولی من ازش بدم می اومد.
روز چهارشنبه سوری من وپرستو توی کوچه میرفتیم که یهو یکی منو از پشت هل داد و صدای مهیبی اومد… جلوی چشمم رو دود گرفت…
چشم که باز کردم دیدم توی بیمارستانم چیزیم نشده بود وبه زودی مرخص میشدم ولی از مامان شنیدم پرهام برادر پرستو یک چشمشو از دست داده زیاد ناراحت نشدم وگفتم: به ما چه؟ میخواست مراقب خودش باشه حالا دیگه یه دختر هجده ساله بود م و با توجه زیبایی ام خیلی ها خواهان دوستی با من بودند.
اینوسط قرعه به نام کاوه افتاد و انقدر التماس کرد و رفت و اومد تا قبول کردم باهاش دوست بشم پرهام بیست ساله حالا دیگه فقط یه چشم داشت ولی باز باهمون یه چشم به من مظلومانه نگاه میکرد یه روز وقتی تو کوچه داشتم میرفتم اومد جلو ویه سیلی زد درگوشم و باهام دعوا کرد که چرا با کاوه دوست شدم منم هرچی از دهنم درآمد بارش کردم ولی اون هیچی نگفت روز جشن تولد کاوه من فریب خوردم وقتی رفتم خونشون دیدم هیچکس نیست… گریه کردم فایده نداشت…
بعداز اون اتفاق فهمیدم پرهام میخواد بیاد خواستگاریم بهش اعتماد کردم سرمو روی شونه اش گذاشتم وزدم زیر گریه همه چیو بهش گفتم وفتی فهمید کاوه چه بلایی سرم آورده دفتری را به من داد و گفت اگه زنده برگشتم شب عروسی باهم میخونیم ولی اگه برنگشتم خودت تنها بخون اون روز منظورشو نفهمیدم ولی چندروز بعد فهمیدم کاوه پرهامو با چاقو کشته مثل اینکه پرهام با اون درگیر شده اونم چاقو زده و فرار کرده با گریه دفتر خاطراتشو باز کردم و با خوندنش جگرم آتش گرفت نوشته بود:
♥♥♥ خیلی دوستش دارم  یادمه وقتی دختر کوچولوی چهارساله بود وقتی بهم گفت بیا بازی دست رد به سینه اش زدم و اون اخمو و ناراحت باهام قهر کرد شاید اون معنی نگاهمو نمی فهمید من ظهرا توی کوچه می نشستم و اورا می پاییدم و مراقبش بودم تایه وقت نخوره زمین وبلایی سرش نیاد حتی وقتی با خواهرم مشغول بازی شدند و مشقاشونو ننوشتنتد من یواشکی براش نوشتم تا یه وقت معلمشون دستای ناز وکوچولشو با خط کش نزنه حتی انوقت نفهمید که تو روز چهارشنبه سوری وقتی کاوه دوستم زیر پاش ترقه انداخت اونو هل دادم وبرای یه عمر چشممو از دست دادم الان اون با کاوه دوسته و از قلب شکسته من خبرنداره… ♥♥♥

منبع:arbabeweb.loxblog.com

MANO O ARTIM
تاريخ : | 23:58 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

وقتی سر دعوا ها و مشکلات همش تو کوتاه میای

کم کم انقدر کوتاه میشی که بعضی ها فکر میکنن

صندلی هستی و سوارت میشن و پایین هم نمیان.

 

MANO O ARTIM
تاريخ : | 23:52 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

MANO O ARTIM
تاريخ : | 16:34 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza
               گفت: گشتم ولی مثل تو پیدا نشد
               گفتم: خوب گشتی ؟؟؟؟؟
               گفت: اره
               گفتم: اگه دوسم داشتی نمیگشتی....
MANO O ARTIM
تاريخ : | 13:24 | نويسنده : ☁.¸¸.•☂ ☁alireza

دوستان قالبااااااااااا عوض کردم تعجب نکنید

MANO O ARTIM